نیلاینیلای، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

نیلای ماه نورانی ام

لبخندت مرا تا اوووج مهربانی ها می رساند

دوست داشتنی هان

منم عکس و فیلم گرفتم همیشه اینطوری مهربون باشین باهم کلی ۲تا ابجیای گل تو بالکن بازی کردن و خوش گذروندند من خانه تکانی و نهال یاریگر من مرسی نهال مامان که اینقدر ابجی نیلای رو دوست داری امروزمون اینطوری گذشت 🤗🤗🤗🤗...
27 تير 1399

ممنونم خدا💖

از شیطونیات نگم که روز به روز دارن قشنگتر و خوشگلتر و تو دل بروتر میشن... مثلا امروز از صبح دستاتو میزاری زمین و خودتو هل میدی عقب... آبجی نهال عاشق خندیدنای توئه و توهم انگار خوب میدونی چطوری خودتو تو دل برو تر بکنی واسه آبجی و همیشه براش میخندی اینم یه شیطونی از آبجی نهال که پستونک بچگیاشو که نخورده آورده به زور داده به شما که ست پاپیونت بشی آخ که امروز چقدررر با این رول بازی کردی... مگه ولش میکردی... دیگه سرگرمت کردیم با عروسک و اینو جیمش کردیم تا نخوریش مهربون من.... شیرین ترینم مرسی خدای مهربونم برای این فرشته های نازنینی که مارو لایقشون دونستی ...
20 تير 1399

شیطون کی بودی توووو...

یه عکس یهوویی نبات من قند عسلم... امروز ۳روز میشه که تو خواب هم غلت میزنی اینجا هم تو مهمونی مامان جون اینا بودیم که خونواده عمو بابک اینارو دعوت داده بودن آبجی نهال و ماهان و علی داشتن شیطونی میکردن که تو هم یه رفتارایی میکردی که واقعاااا اونجا بهم نشون دادی که چه بلایی هستی تو ... ای جااان دلم مامان فدای اون با صدای بلند جیغ کشیدنات که نمیخاستی ازونا عقب بمونی و هی هبجان زده میشدی... عزیز دلمی نبات خانومم خلاصه که داری بزرگ میشی جوری که دیگه نمیشه بهت اعتماد کرد و گذاشت روی تخت و جای بلند بخوابی پریشب که درست ۱۶ ام تیرماه از خونه مامان جون برگشتیم شما خواب بودی و من آروم گذاشتمت روی تخت و رفتم دستامو بشورم صدات ...
19 تير 1399

آبام💟

اومدم خونه آجان... الانم بغل آبا هستم... آبا خیلی منو دوست داره منم تو بغلش فقط میخندم نیلای جانم دختر قوی من... بالاخره شکر خدا این واکسن رو هم رد کردیم برات ارزوی سلامتی دارم ...
13 تير 1399

خواب نازی

همین الان یهویی مامان قوربونت بره که اینقدرررر مظلوم و دوست داشتنی هستی صبح زود با بابا رفتیم مرکز بهداشت برای واکسن ببخش ما بابا مامان بدی شدیم ولی خوب خوشگلم مجبوریم برای سلامتیت روی لهاف آبجی دراز کشیده بودی و من شیرت رو دادم و خوردی دیدم داری با دستات بازی میکنی رفتم تا با نهال صبحونه بخوریم تو اونجا اروم داشتی بازی میکردی که ابجی نهال اومد گفت مامان بیا نیلای خوابیده... اومدم و این عکس نازت رو از اولین تنهایی خوابیدنت گرفتم بمونه به یادگاری... استامینوفون خواب آلودت کرده نیلای جانم... سلامت بمونی همیشه دوستت داریم اینجاهم از واکسن برگشتی و یه ساعتی خوابیدی و بیدار شدی ابجی نهال و که دیدی کلی حالت خ...
10 تير 1399

من غلت زدم

بماند به یادگار این لحظه ی قشنگ .... از ۵ تیر ماه ۹۹ وقتی من و نهال یهووو میبینیم که تو به روی شکم غلت زدی و داری برای من و آبجی لبخند میزنی... قوربون اون نگاه نازت نیلای جااانم آخ که مامان فدای تووووو ماشاء الله این عکسارم قبل غلت زدنت گرفته بودم... اونطوری خوابیده بودی... البته اینم بگم که تو عمرا بزاری لهاف بکشیم روت... اونجا یه لحظه خوشم اومد و کشیدم ... و شما با لگد و دست و پا زدن انداختیش دور... اینم یه حموم جانانه توی روشویی دیگه خب گاها اینطوری میشه... آخه تو عاشق آبی عسل مامان واای که چقدررر ناز شدی با این کلاه نی نیای قدیم... فدای تو مامان فهیم...
6 تير 1399

روز دختر

رسید به روز دختر... روز شما ۲تا فرشته ی من... عزیزای دلم.... نهال زندگی ام و نیلای ماه نورانی ام... روزتون خیلی مبارک باشه فرشته های من به هر زحمتی بود تونستم بالاخره یه کیک برای روز دختر بپزم و طبق معمول کیک خیس... چون نهال و بابا حمید عاشق کیک خیس هستن خلاصه بابا حمید عصر زود اومد رفتیم بیرون و بابا شام گرفت و بردیم پارک شامو که خوردیم آبجی نهال دوچرخه سواری کرد و قوربونت برم تو هم مشغول مکیدن دستات تو کریر بودی... و این شد روز دختر و اولین پارک رفتن تو خوشگلم.... خیلی نگرانت بودم که نکنه یه موقع باد بزنه و دل درد بگیری... تا رسیدیم خونه درسته خواب بودی ولی شیر که خواستی اول یه کم نعنا دادم ب...
4 تير 1399
1